قصه های روستاتیش ، قصه های بومی و محلی سرزمین ماست . تلاش می کنیم تا آنها را به شما برسانیم .
نویسنده : شرمین نادری
میگویند سیامند مثل شبی آرام و تاریک بود، سبزه و چشمسیاه و خاموش و البته خیلی خیلی عاشق.
در عوض خجی سفیدرو بود و پر صدا و شیرین لبخند و مثل باقی دختران کرد دامن چیندار سرخش روی زمین سرسبز کوهستانی کشیده میشد و سکههایی که به موهایش بسته بود، صدای پرندههای کوچک دشتهای سبز داشت.
سیامند و خجی از کودکی عاشق هم بودند، بعضیها گفتهاند این دو عاشق دخترعمو پسرعمو بودهاند و بعضی گفتهاند سیامند چوپان گله بزرگ پدر خجی بوده است.
اما عشق نه گلههای بزرگ میشناسد و نه فقر و نه سکههای طلا و نقره، عشق مثل یک روز بهاری است، میآید و مینشیند روی درخت دلت و شکوفههای سفیدش همیشه از چشمهایت پیداست.
چشمهای خجی هم از کودکی پر از این شکوفههای سپید بود و سیامند قدر اینهمه زیبایی را میدانست.
چهل برادر خجی اما نمیخواستند دست خواهرشان را درد است پسر فقیری بگذارند و برایش شوهر دیگری پیداکرده بودند.
خدا میداند وقتی سیامند و خجی از این تصمیم باخبر شدند، چطور تب کردند، چطور به دشتها دویدند و کجا همدیگر را پیدا کردند و توی گوش هم گفتند که باید برای همیشه از روستایشان بگریزند.
آن شب، زیر نور ماه و از کنار سگهایی که رو به آسمان زوزه میکشیدند، دو نفر به سمت کوهستان گریختند: خجی زیبا با پیرهن سرخ و سربند سپیدش و سیامند عاشق که نمیخواست شکوفه قشنگش را به دست باد بسپارد.
این دو عاشق مثل همه جوانهای کرمانج بزرگشده کوهستان بودند، از سنگها و صخرهها بالا میرفتند و امید داشتند در این کوهها جایی پیدا کنند و باهم زندگی سادهای آغاز کنند، اما همان روز اول تقدیر یقهشان را گرفت.
میگویند سیامند که روی زانوی معشوق خوابیده بود از خواب پرید و دید که دختر به جنگ یک گاو کوهی کوچک و لاغر با چهل گاو وحشی دیگر نگاه میکند، پیش خودش گفت آن گاو کوچک و تنها منم و آن چهل گاو وحشی برادران خجی و چه خوب که سرش را برای معشوقم بیاورم.
سیامند که از جا بلند شد و کمانش را برداشت به دل خجی بدآمد، فریاد زد سیامندم نرو، اما سیامند رفته بود، دویده بود به سمت دره و تا به خودش بجنبد از گاوی شاخی خورده بود و زمین زیر پایش دویده بود و دره دهن بازکرده بود و مرد روی شاخههای تیز درخت بنی افتاده بود که در دره سرسبز روییده بود.
دختر خودش را به معشوقش رساند اما سیامند نفسهای آخر را میکشید و فقط توانست سرش را به سمت خجی زیبا بالا آورد و به او بگوید من را ببخش که نشد قولم را عملی کنم و خوشبختت کنم.
خجی اما حیران موهایش را میکند و صورتش را میخراشید و نمیدانست برادرانش که صدای او را در میان کوهها شنیده بودند به تاخت برای بردنش میآیند.
آیا دست برادران به خجی رسید، گمانم نکنم، میگویند خجی وقتی آواز تلخ و غمگین سیامند بر بالای درخت را شنید، مثل پرندهای کوچک و قشنگ در باد پرید و صدای آوازش در کوههای بلند و دشتهای سبز چرخید و به شکل گلهای لاله سرخ در دشتهای سرزمینش رویید.
برایت لالایی میخوانم خهجی جان، در هوای برف و باران، در هوای مهآلود همدست از خواندن برنمیدارم، ای تو که صاحب چهل برادر و پدری نادان از عشق ما هستی از قدمهای سنگینت میشود فهمید که دلی پردرد و آرزو داری، ولی کسی از دلت خبر ندارد زیبای من، من از بچگی عاشق و دلسوختهی تو بودم این کوهی که آمدهایم حال و هوای کوه خودمان را ندارد، کوههای ییلاق خودمان پر از مرخ های سرسبز است، کسی از درد دل ماخبرندارد.
برایت لالایی میخوانم خهجی جان، در هوای برف و باران، در هوای مهآلود همدست از خواندن برنمیدارم، ای تو که صاحب چهل برادر و پدری نادان و بیخبر از عشق ما، هستی…
با هر خرید از روستاتیش در توسعه روستاها مشارکت می کنید .
-
عروسک شاماران2,800,000ریال
-
عروسک دست ساز بومی الاغ مهربون قلعه قافه بالا 3700,000ریال
-
عروسک دست ساز بومی الاغ مهربون قلعه قافه بالا 1650,000ریال
-
عروسک بی چهره بومی قلعه قافه (آروسک)1,400,000ریال
-
آویز گره سرشتی آبی قرمز950,000ریال
-
آویز گره سرشتی سرمه ای سفید950,000ریال
-
آویز گره سرشتی بزرگ آبی فیروزه ای زرد950,000ریال
-
آویز گره سرشتی سبز قرمز950,000ریال