مرگامرگی قصه های روستاتیش

قصه های روستاتیش ، قصه های بومی و محلی سرزمین ماست . تلاش می کنیم تا آنها را به شما برسانیم .

نویسنده :شرمین نادری

پدربزرگم صدسال پیش از مرگامرگی نجات پیداکرده بود، خودش می‌گفت در بغل مرگ خوابیده بود، همه خانواده مرده بودند و بچه کوچک را دزدی که رفته بود خانه‌شان را غارت کند زیر بغل زده بود و به مسجد برده بود.

بعدها خیلی گشتم که ببینم مرگامرگی یعنی چی، یکی گفته بود وبا و دهخدای عزیز هم گفته بود بلای عام، اما خوب که دقت می‌کردی شاید مریضی اجداد من همان آنفولانزای اسپانیایی بود که صدسال پیش در ایران هزاران قربانی گرفت، یعنی اگر کسی از جنگ اول و از قحطی و مالاریا و خشک‌سالی جان سالم برده بود گیر مرگامرگی می‌افتاد.

پدربزرگم می‌گفت مرگامرگی زیاد به جان ایران افتاده، مثالش هم وبای زمان ناصری که کنت گوبینو نوشته هر کس دو پا داشت و‌ می‌توانست فرار کند برای حفظ جان خود از پایتخت گریخت یا مردم چنان‌ می‌مردند که گویی برگ از درخت‌ می‌ریزد….

اما آیا مریضخانه و درمانگاه یا اصلاً درمانی بود در آن روزهای طاعون و وبا؟ آن‌هم وقتی مردم از گرسنگی موش و سگ و گربه می‌خوردند و اصلاً بعضی‌ها را زنده‌زنده می‌گذاشتند توی قبر و دارالشفا فقط اسم یک اتاق بود در ساختمان جنوب شرقی ارگ سلطنتی؟

البته همان صد و پنجاه سال پیش هم بعضی‌ها سعی کردند راه و روش درست مبارزه با بیماری‌ها را به مردم یاد بدهند، مثلاً توی جزوه قواعد معالجه وبا که امیرکبیر منتشر کرده نوشته‌شده: مسافرى كه علامت درد دل یا ناخوشى معده و امعاء مثل اسهال و باره زبان و فرورفتگى چشم در آن‌ها مشاهده مى‌شود، باید چند روز ایشان را نگهدارى نمایند تا معالجه نموده، مرضشان را قلع‌وقمع نمایند» بعد هم البته نوشته‌شده که لباس‌های مرده را بسوزانید، قرنطینه کنید، آب جوشیده بخورید، میوه جوشیده بخورید و…

ولی مردم راه و روش و درمان‌های عجیب را تا مدت‌ها ترجیح می‌دادند.

مثلاً در سال 1288 شمسی فریزر انگلیسی توی دفترش نوشت:

گاه ديده می‌شد، چندنفری به خيال این‌که با عنصرى ديوانه و متجاوز روبه‌رو شده‌اند در کوچه‌ها می‌دویدند و فرياد برمی‌آوردند، اين ناخوشى پدرسوخته كجاست؟ جرئت دارد بيايد جلو تا حساب اش را برسيم و گاه از سحر تا شام با دسته‌ی توپچيان به كوه می‌روند تا با غرش ‍ توپ و صداى شيپور، همراه فرياد هزاران نفر، وبا را از خود برانند …

پدربزرگم می‌گفت هرچه بود قحطی و وبا و حتی آنفولانزا بارها به این دوروبر آمده بود، آن‌هم وقتی نه مریضخانه‌ها گنجایش این‌همه مریض داشتند نه این‌همه پزشک در مملکت بود، اما خب این مرگامرگی که آمده بود مهمان ناخوانده بود و یک روزی هم می‌رفت، شاهزاده‌ها دوباره از شمیران برمی‌گشتند کاخ گلستان و بالاخره مردم جزوه‌ها را ورق می‌زدند و قرنطینه و دست شستن و آب جوشیده خوردن را به‌زحمت امیرکبیر یاد می‌گرفتند و سالم‌تر زندگی می‌کردند و دفعه بعد بهتر با مرگامرگی می‌جنگیدند، به قول امین الضرب تاجر مشهور عهد ناصری، این تلفات همه هم از ناخوشی وبا نبود بلكه مردم ایران ناخوش و آماده بودند كه چنین زیاده از اندازه مردند.

با هر خرید از روستاتیش در توسعه روستاها مشارکت می کنید .

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    منو اصلی