دنیایی از طلا یا دنیایی از گرسنه گی؟

نویسنده : امیربهادر

میداس از پادشاهان یونان باستان روزی از خدای دیوانگی به عنوان پاداش کار خیر درخواست کرد که به هرچه دست میزند طلا شود،خواسته اش اجابت شد تا آنجا که دخترش که دست میداس قصد داشت در آغوشش بگیرد هم طلا شد.آب و غذایش همینطور. او به درگاه همان خدا دعا کرد که وضع به حالت سابق اش بازگردد زیرا که میداس علی رغم داشتن آنهمه طلا داشت از گرسنه گی میمرد و کسی را در کنارش نداشت.خواسته اش اجابت شد اما به قیمت ویرانی میداس!

ما انسان ها از فقر میترسیم.این حقیقتی مسلم و انکار ناشدنی است.

کافی است نگاهی به سکه های ضرب شده در دوران باستان تا پول های کاغذی روزگار کنونی بیاندازیم.

بر سکه های قدیمی در یک رو،تصاویر با ابهت خدایان نقش میشد تا مظهر برکت بر مُلک باشد و در روی دیگر تصویر پادشاه یا حاکم که حافظ جان و مال مردم و نماینده خدا در روی زمین بود.

همین عادت باستانی با تغییراتی تا امروز دنبال شده است و تنها یک پیام دارد ما انسان ها از خدایمان میخواستیم و میخواهیم که از طریق دولت هایمان به ما برکت و ثروت اعطا کند و آنچه داریم را محفوظ نگاه دارد.

آیا نمیشد این تصاویر را به جای سکه یا پول های کاغذی در جای دیگری حک کرد؟ حتما میشد.ولی همه ما میخواهیم سهمی از خوشبختی داشته باشیم،سهمی نسبتا بالا.پس چه جایی بهتر از پول؟!

در جهان امروز بسیار پیش آمده که برای فرار از اضطراب فقر و برای اینکه فردایمان را با خاطر آسوده تری سپری کنیم رفتار اقتصادی ما حاوی کد های تقلب و زیاده خواهی بوده است.که سوای مباحث اخلاقی منجر به پدید آمدن رقابتی سودا گرانه میان اعضای اجتماع میگردد که نه تنها سازنده نبوده بلکه فاقد هرگونه ارزش افزوده ایست.

حال بیایید به پیام این افسانه بیشتر دقت کنیم.میداس مثل همه ما انسان ها میترسید قدرت و مالش را ازدست بدهد پس به عنوان نوعی دور اندیشی این درخواست را از خداوندگارش نمود،این خود پیامی است که همه،حتی پادشاهان از فقر میهراسند.

اما خدایی که درخواست میداس را اجابت نمود چه؟ او خداوند دیوانگی بود پس پیشنهاد میداس و قبول آن از سوی خداوند جنون هیچ محلی از عقلانیت در خود ندارد.طلا به قیمت طلا و فقط برای طلا یعنی گرسنه گی!

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    منو اصلی