موی سارای، دختر قشنگ اهل دشتهای مغان طلاییرنگ بود، درست مثل ماهی که در شب بدرخشد و دشت را به نور زیبایش روشن کند.
همین هم بود که مادرش وقت دنیا آمدنش ساری آی صدایش کرده بود، یعنی ماه طلایی، این را گفته بود زن و بعد هم چشمهایش را بسته بود و سارای را تنها گذاشته بود.
البته تنهای تنها که نه سارای همراه پدرش و طایفه کوچکشان با گلهداری زندگی بخورونمیر سادهای داشتند و صدای زنگوله برهها و صدای باد و صدای رودخانه آپارچای، زینتبخش روزهایشان بود.
میگویند اما همه اهالی این طایفه عاشق عشق سارای بودند به آیدین پسر محجوب چوپان که بهقدری قوی و توانمند بود که از کودکی خان چوپانها صدایش میکردند و برایش آرزو میکردند که زیباترین دختر را به خانه ببرد و خوشبخت شود.
اما این عشق، مثل همه عشقهای حقیقی رنجی همراه خودش داشت، یعنی وقتی سارای و آیدین بهاجبار از هم جدا شدند که آیدین گله را به قشلاق ببرد و در بهار برای عروسیشان برگردد، خیلیها گفتند که جدایی بین دو عاشق همه طایفه را دلتنگ خواهد کرد.
سارای اما هرروز با موی بافته و گوشواره به شکل ستاره که نشان نامزدیشان بود، در کنار رودخانه آپارچای مینشست و نخ میرسید و با آب خروشان درد و دل میکرد به امید وصل معشوقش و خبر نداشت روزی خان حریص روستا که برای شکار و سرکشی به کنار رودخانه میرسد، نقش دختر قشنگ را در کنار آب خروشان میبیند و از دیدن آنهمه نور و روشنی که از موی طلایی سارای بر دل رودخانه میافتاد، لبریز از طمع میشود.
ریشسفیدانی که برای خواستگاری سارای پیش پدرش رفته بودند، برای پدر سارای گریه کردند و گفتند خان نامرد تهدید کرده که اگر دختر را به خانه نبرد، همه زندگی طایفهشان را خاکستر میکند و پدر سارای به این شوم بختی گریست.
میگویند هرچند که پاسخ پدر سارای به طمع خان، پاسخی درخور مردان صحرایی بود، اما آرامش سارای دیری نپایید.
سارای که باز با هزار امید و آرزو در انتظار بازگشت آیدینش به کنار رودخانه رفته بود، خبر نداشت که سواران خان برای بردنش میآیند و پدرش را تا حد مرگ کتک میزنند و تهدید میکنند که همه زنان و مردان پیری که در خانهماندهاند از دم تیغ میگذرانند اگر سارای به خانه خان نیاید.
کسی نمیداند آن روز سارای به رودخانه چی گفته بود و رودخانه به سارای چی جواب داده بود، فقط میگویند سارای به خانه خان پیغام قبول خواستگاری فرستاد و لباس طلایی قشنگی که با دست خودش برای عروسیاش دوخته بود به تن کرد و دوواق ابریشمیاش را بر سر گذاشت و سوار اسب سفیدی شد که برای بردن عروس آمده بود.
اما بر پل باریکی که از رودخانه خروشان آپارچای میگذشت، سارای زیبا، عروس غمگین دشت مغان مکثی کرد و از روی شانه به عقب برگشت وپدرش و اهالی طایفهاش را دید که همگی بر تلخی این سرنوشت خون میگریستند.
بعد اما همه دیدند که آپارچای مهربان چطور آغوش باز کرد و آب خروشان تا دامن سارای بالا آمد و سارای که از بازگشت آیدین بی امید بود، خودش را به دل رودخانه انداخت و از جلوی چشمها ناپدید شد.
میگویند همان موقع عاشیقی که قرار بود قصه سارای را با آوازی دردناک برای آیدین خان چوپان ببرد، از لحظه یکی شدن موی طلایی سارای و آب زلال رودخانه آوازهای قشنگ خواند.
بعضیها گفتهاند آیدین برای انتقام از خان به دشت بازگشت و بعضیها هم گفتهاند بعدازآن حادثه دیگرکسی سارای و آیدین راندید، فقط رودخانه آپارچای بود و هست که قصه تلخ عاشقانی را میگوید که این دنیای کوچک برای بزرگی عشقشان کفایت نمیکند.
بوسئودا، نه سئودادیر؟ سنی منه وِرمَزلر …
نَئِیلیم آمان، آمان … نئیلیم آمان، آمان … ساری گلین
گئدِین دِئیین خان چوبانا
گلمِه سین بــو ایـــــل موغانا
گُلــــــــسِه باتار ناحـــــق قانا
آپاردی سئللر ســــارانی
بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
سارا کیمی گلین اولماز
آپاردی سئللـــــر ســــــارانی
بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
ساچین اوجون هؤرمزلر، گولو سولو (قونچا) درمزلر … ساری گلین
بوسئودا نه سئودادیر؟ سنی منه وئرمزلر …
نئیلیم آمان، آمان … نئیلیم آمان، آمان … ساری گلین
بو دره نین اوزونو، چوبان قایتار قوزونو … قوزونو …
نة اوْلا بیر گون گؤرم، نازلی یاریمین، اوزونو …
نئیلیم آمان، آمان … نئیلیم آمان، آمان … ساری گلین
عاشیق ائللر آیریسی، شانا تئللر آیریسی … ساری گلین
بیر گونونه دؤزمزدیم، اوْلدوم ایللر آیریسی …
نئیلیم آمان، آمان … نئیلیم آمان، آمان … ساری گلین
بروید و به خـــــــان چوپان بگویید امســـــــــال به مغان نیاید
گلــــــــسه باتار ناحـــــق قانا * آپاردی سئللر ســــارانی
اگر بیاید به خون نا حق آغشته میشود، سیل سارا را برد
بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
یک دختر با چشمهان شهلا را
آرپا چایی درین اولماز* آخار ســـــــــولار ســـرین اولماز
رود آرپا عمیق نیست، آبهایی که از آن جاری میشود سرد نیست
سارا کیمی گلین اولماز * آپاردی سئللـــــر ســــــارانی
هیچ عروسی مانند سارا نیست، سیل ها ســـــــــــارا را بردند
بیـــــــــــر آلا گوزلی بالانی
یک دختر با چشمهان شهلا را
با هر خرید از روستاتیش در توسعه روستاها مشارکت می کنید .
-
عروسک شاماران2,800,000ریال
-
عروسک دست ساز بومی الاغ مهربون قلعه قافه بالا 3700,000ریال
-
عروسک دست ساز بومی الاغ مهربون قلعه قافه بالا 1650,000ریال
-
عروسک بی چهره بومی قلعه قافه (آروسک)1,400,000ریال
-
آویز گره سرشتی آبی قرمز950,000ریال
-
آویز گره سرشتی سرمه ای سفید950,000ریال
-
آویز گره سرشتی بزرگ آبی فیروزه ای زرد950,000ریال
-
آویز گره سرشتی سبز قرمز950,000ریال