قصه پری­جان/قصه های روستاتیش

مهتاب که روی کوهه‌ای شمالی قوچان می‌افتاد ،نور سفید و قشنگ که مثل پارچه ابریشم روی دشت پهن می‌شد ،مردم کرمانج می‌گفتند ماه دارد با پری‌جان رقابت می‌کند.

پری گل سرخ میاندشت‌های خراسان بود که مثل برف قله ها روشن بود و مثل آب سرد و زلالی که از دل کوه‌ها می‌ریزد و کوهپایه را سبز می‌کند، از همه دل می‌برد.

صدسال پیش درمیان عشایر و طوایف کرمانج هرکسی می‌خواست مثلی از زیبایی بگوید اسم پری‌جان می‌آمد به زبانش و هرکسی عاشق و خنیاگر بود حتماً شعری برای پری‌جان سروده بود.

طایفه پری‌جان اما نگران این‌همه زیبایی دخترکشان بودند و هرزمان که از ییلاق به قشلاق می‌رفتند، از این گوهر شب‌چراغشان جوری مراقبت می‌کردند انگار کره مادیانی از طلای سپید باشد که شبیهش در میان گنج‌های هیچ طایفه‌ای دیده نشده.

آوازه این‌همه زیبایی و آن تفنگ‌های نادری که عشایر کرمانج از ترس از دست دادن پری به دست می‌گرفتند به گوش راهزنی یاغی از کردان میلانلو هم رسیده بود ،مردی به نام علیخان که اسمش در دل مردم معمولی کرمانج رعب و وحشت می‌انداخت و به تاراج طوایف و مسافران روزگار می‌گذارند.

می‌گویند آن سال پاییز ،وقتی ایل کاویانلو از کوه‌ها پایین می‌آمدند ،علیخان و برادرش تیمور خان به میان طایفه پری‌جان رفتند و مهمان مردی شدند که سابق بر این می‌شناختند.

در حقیقت اما به امید دیدن پری‌جان که همان روز موی قشنگش را زیر کلاه و پارچه سرخ‌رنگ قشنگی پیچیده بود و با زنان دیگر روی تنور نان فطیر می‌پختند و باکره می‌آغشتند و از مهمانان بینه پذیرایی می‌کردند.

چشم مرد یاغی اما از دیدن آن‌همه زیبایی و وقار دخترک کرمانج مبهوت ماند و علی‌رغم این‌که می‌دانست با مخالفت طایفه روبرو می‌شود به صاحب‌خانه‌اش گفت که قصد دارد برای خواستگاری به چادر پدر پری‌جان برود.

هرچه میزبان التماسش کرد که از این فکر دست بردارد و هزار بار گفت که پری هنوز کم و سن و سال است وجای دختر شماست و همه جوانان طایفه آرزوی وصلش رادارند ،به گوش علیخان نرفت.

هرچند  آن شب قبل از غروب علیخان و تیمور خان خشمگین و شکست‌خورده از چادرهای طایفه پری‌جان بیرون زدند ، درست مثل طوفانی که قبل از جارو کردن دشت ،زوزه‌ای به اخطار می‌کشد.

زیرا پدر پری‌جان حاضر نبود دست دخترش را در دست یک مرد یاغی بگذارد و علیخان هم کسی نبود که از خواسته‌اش کوتاه بیاید.

می‌گویند علیخان هفت ماه برای برگشتن طایفه پری‌جان از قشلاق صبوری کرد و بالاخره روزی از دور اسب‌ها و شترهای طایفه را دید که از کوچ برمی‌گشتند و همان‌جا با دیدن پری که محکم و استوار روی اسبش نشسته بود و سکه‌های لباس و سربندش در هنگام حرکت طایفه به هم می‌خوردند و آوازی زیبا می‌خواندند ،پر از طمع شد و بعد هم نقشه سیاهی در دلش کشید.

نقشه‌ای که بالاخره یک روز صبح زود با سوارانش عملی کرد، آن‌هم وقتی مردان طایفه برای کارهای گله از بینه بیرون زده بودند و به‌جز زن‌ها و بچه‌ها و شاید پیرمردان کسی در چادرها نبود.

آن روز صبح شوم به صدای فریاد یاغیان مردم از چادرها بیرون زدند و خیلی‌هایشان که می‌خواستند جلوی بردن پری­جان را بگیرند به خاک افتادند  و دست‌آخر علیخان و برادرش تیمور دختر جوان را به‌زور تفنگ روی اسبی سوار کردند و از چادرهای طایفه‌اش دور کردند.

می‌گویند مردانی که چند ساعت بعد دوباره به چادرها رسیدند ،به دنبال یاغی‌ها رفتند اما اثری از پری زیبا نیافتند و همین هم شد که ظهر نزده به یاغی‌ها اعلان‌جنگ کردند و سوگند خوردند که تا پری را به چادرش برنگردانده‌اند حتی لقمه‌ای دردهان نگذارند.

جنگی که لابه‌لای درختان جنگلی و نزدیک چادر یاغیان شروع شد، روزها ادامه داشت و دیگرکسی امید نداشت که گل سرخ زیبای طایفه صحیح و سالم به بینه بازگردد.

بی‌خبر از شجاعت پری که زن حقیقی کرمانج بود، کوه و اسب وزندگی زیر آسمان را بلد بود و به شال سفیدکمرش گزلیکی دوخته بود و تا فرصتی پیدا کرد بندهای دستش را با آن باز کرد و به میدان جنگ رفت و بی‌هوا آن چاقوی تیز که پدرش برایش ساخته بود، به میان دو کتف علیخان فروکرد و او را کشت.

بعدازآن می‌گویند مردم طایفه پری‌جان که افتادن علیخان را دیده بودند  به میان یاغیان دویدند و انتقام خون‌های ریخته را گرفتند اما پری را که گل به‌صورت مالیده بود و سرتاپا سرخ از خون بود نشناختند.

دختر رشیدی که دیگر تنها گل سرخ دشت‌های طایفه و مادیان پیشانی‌سفید نبود که  مثل قهرمانی رشید  روی اسب سفیدش به چادر مادر و پدرش برمی‌گشت و زمین دشت‌های مهتابی زیر سم اسبش می‌لرزید و دیگر کسی جرات نداشت او را گوهر مراد و پرنده زیبای طایفه صدا کند که این پرنده بال گرفته بود و می‌پرید و مردم این پریدن و آزادی‌اش را بیشتر دوست داشتند.

دل من همانا بسیار ملول و آزرده است

پری را از بینه های کاوانلو دره رسول در آرموتلی ربودند

کار پری هنوز طولانی است و به این زودیها پایان نمی یابد پری جان

پری را به میان دره های مرزی بردند

در حالیکه صدای شرق و شرق گلوله های پنج تیر را بدرقه راه او میکردند

بر سر پری توفانی به پاشده، پری جان

پری جان است، پری جان است، پری کبک کوهستان است

سپیداری زیبا در میان یونجه زار است

دل پری، پر ارمان و آرزوست

گل سرخ میان باغهاست پری جان

بردند، بردند، پری را بردند

از آن رخنه کوه آرموتلی او را عبور دادند

چشم مردم را به دنبال او کردند، پری جان

پری جان است، پری جان است

او را از صدای گلوله ها ترس در چشمان نیست

بر سر پری توفانی به پا شده است

پری گل سرخ میان باغهاست

پری کره مادیان زیبای پیشانی سفید دنبال مادیانهاست

پری بره نورس میان گله هاست. پری برف زیبای قله کوهساران است آب سرد و زلال چشمه ساران است

جوانان آرزوی وصالش را به گور میبرند پری جان

پادکست صوتی قصه عاشقانه پریجان را می توانید با صدای نویسنده بشنوید.

منبع: برگرفته از ﻫﺰاﺭ و یک ﺷﺐ ﻛﺮﻣﺎﻧﺞ نوشته کلیم اله توحدی.

برای دیدن عروسک پری جان اینجا را کلیک نمایید.

همچنین بوک مارک و گردنبند پری جان .

1 دیدگاه

  1. پری رو علیخان و دمرخان از طوایف میلانلو اطراف شیخ امیر بودن و بعدها به قپز کوچ کردن و ماندگار شدن دزدیده شد و مدت زیادی در منطقه فیروزه زندانی علیخان بود و بعد قبیله کاویانلو با کمک سرداران تکمران پری رو نجات دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

منو دسته بندی

Cart

سبد خرید خالی است.