تابهحال صدایش را شنیدهاید؟ صدای مرغ حق گو که انگار جایی در دوردست لابهلای شاخههای درختهای پای کوهی قایم شده و کوکو میکند برای ما.
قصهاش اما قصه دلتنگی است، قصه دخترکی تنها از قوم لر که بهاجبار از محل زندگی خودشان دور شد و به عشیره دیگری عروس شد.
میگویند دختر کوچک در روز عروسیاش اینقدر غمگین بود که وقتی از اسب پیادهاش میکردند، سکههای کلاهش تقتق صدا میداد و گلونی ابریشمیاش از اشک خیس بود.
دختر را به غریبه شوهر نداده بودند اما داماد پسرعمه جوانی بود که هرروز کلاه نمدی به سر میگذاشت و بزهایش را در کوه و دشت به چرا میبرد و شبها برای خوردن آبگوشت کشک به خانه مادرش میآمد.
اما این مادر چشم دیدن عروس را نداشت، شاید چون عروس زیادی کوچک و بیدستوپا بود و شایدهم چون کمکم در دل پسرجا باز میکرد.
زن با حسادت این عشق و عاشقی کودکانه را نگاه میکرد و نمیتوانست ببیند که دختر و پسر کمکم به هم دل میبازند و پسرش برای برگشتن به سیاه چادرزنش بیقرار است و کمتر سراغ مادرش میرود.
لابد همین هم بود که دخترک را آزار میداد و مجبورش میکرد پشم چیده بزها را بشورد و پاک کند و بتاباند و پارچه ببافد و اگر تکهای از رشتهها را باد میبرد، با بدجنسی دختر را کتک میزد و داغ میکرد.
دختر از ترسش لام تا کام حرفی نمیزد، کسی را نداشت که برایش درد و دل کند و بهجز عمه ظالم هم کسی را نمیشناخت و شوهرش هم بینهایت سادهدل بود و حرفهای مادرش را بی کموکاست قبول میکرد و مجالی هم به دختر نمیداد برای شکایت.
همین هم بود که دختر بیچاره علیرغم همه عشقی که به پسرعمه پیداکرده بود از عمه میترسید.
حق هم داشت چون عمه هم در آزار عروس جوان و بیتجربهاش کوتاهی نمیکرد، میگویند هر چیزی از خوردنی و پختنی دست دختر میداد پیمانه میکرد مبادا که دخترک اندکی از آن بخورد یا بریزد و مراقب بود که دختر لقمهای نان گوشه شالش قایم نکند.
دختر هم روزبهروز لاغرتر و کمحرفتر و غمگینتر میشد و دستآخر روزی از صحنه گیتی محو شد.
میگویند آن روز شوم عمه کاسهای شیر به عروس داد تا بجوشاند و برای شب ماست ببند و خودش سکه و طلا به کلاه و لچکش بست و به عروسی رفت و دختر راهم با خودش نبرد.
دختر بیچاره که پای آتش اجاق نشسته بود، حواسش به بزغالهای کوچک پرت شد که برای خوردن علف نزدیک سیاهچادر دختر آمده بود و تا به خودش بجنبد شیرش از پاتیل سر رفته بود.
همین هم بود که دختر دودستی توی سر خودش زد، هم از ترس اینکه باز عمه داغش کند و هم از ترس از دست دادن مهر مردی که خبر از مظلومیت زن جوانش نداشت.
آنوقت میگویند مثل پرندهای تیرخورده دور سیاهچادرشان دوید تا چیزی یا کسی را پیدا کند که کمکش کند و چون نه بزی بود که شیرش بدهد و نه رفیقی که چارهای بیندیشد، دختر روبهقبله نشست و دست به دعا برداشت و پیش خدا گریه و التماس کرد که از ظلم مادر شوهر نجاتش بدهد.
میگویند دعای دختر یک آن مستجاب شد و دختر با آن لباس بلند سبز تبدیل شد به مرغ حقی با پرهای سبز و خاکستری که زیر دلش به نشانه دلشکستگی لکهای زرد است و توی صحرا میپرد و میخواند که:
کِپو کِچی کف بی کم بی
یعنی عمه شیر کف کرد و سرآمد و کم شد.
این ضربالمثل را میگویند مردم لرستان وقتی به هم میگویند که میخواهند همدیگر را به آرامش دعوت کنند و بگویند کف خشم و عصبانیت هم بالاخره سر میرود.
اما چه فایده که دختر قشنگ عاشقی پرندهای شود از خشم ما و به آسمان برود و کوکو کند و بخواند.
برای همین هم هست که مردم شکار این پرنده را گناه نابخشودنی میدانند و میگویند هرکس تیری به این پرنده بیگناه بزند انگار خشتی از گنبد زیارتگاهی کنده و برده است.
با هر خرید از روستاتیش در توسعه روستاها مشارکت می کنید .
عروسک های زیبای دست ساز روستاتیش
عروسکهای بومی دست ساز، هدیه ای مناسب برای کودکان
- 1,980,000ریال
- 1,870,000ریال
عروسک بومی دست ساز کرمانجی خدیجه کوچک
نمره 5.00 از 5021,540,000ریال- 2,255,000ریال
جعبه نمایشی عروسک روستاتیش
نمره 5.00 از 50112,500,000ریالگوشواره عروسک گلنار
نمره 5.00 از 5011,210,000ریال- 2,035,000ریال
- 1,650,000ریال
- 2,200,000ریال